من نگویم عاشقم یه ذره من دیوانه ام

من نگویم عاشقم یه ذره من دیوانه ام

عاشقی رسم خوش فرهاد بود من هنوز درمانده آه توام
من نگویم عاشقم یه ذره من دیوانه ام

من نگویم عاشقم یه ذره من دیوانه ام

عاشقی رسم خوش فرهاد بود من هنوز درمانده آه توام

دختری که عشقش را زنده زنده خاک کرد (ثنا )

  

 

دیروز می پنداشتم با منطقی روبرو هستم که نمی فهممش

اما امروز می بینم با کودکانی سرو کار دارم که شکستن شیشه را با سنگ می آزمایند

 

دیروز شب ها خواب نمی رفتم و نمی دانستم چرا ؟

اما امروز شب ها از خواب می پرم و می دانم چرا

 

دیروز عروسکم را بغل می کردم و جای او می بوسیدم

اما امروز عروسکم را به کودکانی دادم که جای من او را ببوسند

دیروز هر شب تب می کردم  و هیچکس نمی فهمید

اما امروز فقط یک بار تب کردم و همه گفتند از آنفلونزاست

ادامه مطلب ...

کویر من تو زیبا تر از دریایی (ثنا)

 

 

 

وقتی پامو روی شن ها گذاشتم اولش سوخت ولی یه کم که پام فرو رفت گرمیش به خنکی تبدیل شد . یه حس خوبی مثل نوازش شن به کف پام  داشتم انگار پاهام توی اب دریایی هست که فقط خیلی غلیظه . کویر همون دریا بود با همون آب های بی انتهاش ، هم موج داشت و هم صخره که شن ها با حرکت باد بهشون می خوردند و مهار می شدند . معماری باد ، از شن ها، تخته هایی شگفت انگیز ساخته بود که دل را عاشق خود می کرد . و خط هایی که روی کویر کشیده بود که  نامه مجنون رو تداعی می کرد   که باید چشم ها رو می بستی تا نوشته هایش را بخوانی .

ادامه مطلب ...

مناظره جگر لیلی و درخت مجنون

 

درخت مجنون :  ای جگر پاره پاره از آنه چه تو را جگر لیلی خواندند

جگر لیلی : روزی که مردم لیلی را سرزنش می کردند به خاطر سکوتش من دیدم و شنیدم

که می گفتند  - ای لیلی از  برای چه درب را بسته ای و مجنون را راه نمی دهی ای لیلی برای چه گریه های مجنون را نمی فهمی که به خاطر تو سر به بیابان گذاشته ای لیلی چرا بی رحمی و لباس عروس دیگری را پوشیدی و به خانه مردی دیگر رفتی ای لیلی چرا بعد از دوسال پس از مرگ شوهرت هنوز بر مزار آن می شینی و گریه می کنی لیلی چرا می خندی و به تمسخر به مجنون می نگری لیلی لیلی لیلی .......

ادامه مطلب ...

اسمان من

  

 

امروز صبح آسمان کرمان زیباتر شده
ابرهای سیاه دیگر ، غصب ندارند
نسیم امروز بوی بهار را می دهد

امروز خورشید کرمان به گرمی ستارگان دیشب شده
گویی گرمی مهتاب نیمه شب را دزدیده

برعکس هر روز ابری ، دلم نگرفته است
انگار بین دلم و سیاهی درهم رفته آسمان پارچه سفید صلح بالا رفته است

آسمان کرمان تو را به هیچ نمی فروشم که زیباترین آسمان ها تویی

نگاهم کرد

 

  

نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد. نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم. نگاهم کرد دل به او بستم. نگاهم کرد اما بعدها فهمیدم فقط نگاه میکرد