ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روستایی بعد از ماهان و همردیف سکنج . سردسیر طوری که توی آفتاب و مرداد ماه می لرزیدی . روستا با درختان چنار و باغات گردو و گیلاس و هلو زردالو و یه جوب که از وسط روستا میگذرد.و من و نرگس و هلیا برنامه رو دخترانه اجرا کردیم و قرار بود یه برنامه لش کردن باشه و همش تو افتاب استراحت کنیم و بخوابیم ولی حدود ساعت 12 و نیم حوصلمون سر رفت و رفتیم تا توی باغات روستا قدمی زده باشم که رودخانه کوچکی دیدیم و مسیر امتداد رودخانه رو دنبال کردیم و طبق معمول ماجراجویی مان گل کرد و تصمیم گرفتیم که تا سرچشمه رو پیدا کنیم. از اهالی روستا مسیر و فاصله رو پرسیدیم که هر دو نفر رفتنمون رو منع کردن ( به خاطر خانم بودن ) و گفتن طولانیه و حدود 5 تا 6 کیلومتره بجز یه پیره مرد که ادعا کرد 3 کیلومتره
ما هم طبق معمول حرف گوش نکرده و حدود دو کیلومتر از روستا دور شیدم ولی وسط راه واقعا ترسیدیم و تصمیم گرفتیم که برگردیم در همین حین دختر و پسر جوان بهمراه دو دختر بچه رسیدن و گفتن که قصد رفتن به سرچشمه رو دارن و ما هم خوشحال به همراهی آنها عازم پیدا کردن سرچشمه شدیم.
خلاصه نه کفش مناسب نه خوراکی و ... فقط یه بطری اب رفتیم و رفتیم و رفتیم تا بعد از جدود طی 6 کیلومتر شایدم بیشتر به سرچشمه رسیدیم.
دامنه ی کوهی پر از چمن و چشمه و درختچه های کوچک و بزرگ طوری که زمین چمن زیر پات کمی پایین میرفت و کفشت توی اب فرو می رفت و این خیلی قشنگ بود و شاید کمی خطرناک
توی اون قسمت از فاصله های نزدیک از زیر بوته ها و درختچه ها اب بیرون میاومد و زیبایی خاص خودش رو داشت.
وقتی برگشتیم روستا حدودی ساعت 5 بود با پاهایی دردناک و خسته ولی باز هم میارزید به تمام سختی هاش
(28 مرداد 1401)