من نگویم عاشقم یه ذره من دیوانه ام

من نگویم عاشقم یه ذره من دیوانه ام

عاشقی رسم خوش فرهاد بود من هنوز درمانده آه توام
من نگویم عاشقم یه ذره من دیوانه ام

من نگویم عاشقم یه ذره من دیوانه ام

عاشقی رسم خوش فرهاد بود من هنوز درمانده آه توام

انتظار خوشبختی

متعجبم از مردم شهرم که برای خوشبختی و نجات انتظار می کشند

نشسته اند ، بدون تلاش ، و شاید بی حرکت و ساکت

و دست بر دعا

برای ظهورمردی دست بر شمشیر تا خوشبختی را  به ارمغان بیاورد

همانند دختر بچه ای چهارده ساله که منتظر آمدن مردیست سوار بر اسب سفید

تا اور را بخواند و به همسری در آورد

شاید او یک شاهزاده است

شاهزاده رویاها

و افسوس که کسی به دختران کوچکمان داستان شاهزاده را کامل روایت نمی کند

افسانه خوشبختی در خود من است

در فکر من

در اندیشه و افکارم

تا زمانی که من انسانیت را ننویسم  هیچگاه خوشبخت نیستم
Image result




نظرات 1 + ارسال نظر
عرشیا یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 11:03 ق.ظ

متن شایدم دل نوشته و بازم شاید دست نوشته کسی دیگه
زیبا پر معنا

سپاس از نظرتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد