من نگویم عاشقم یه ذره من دیوانه ام

عاشقی رسم خوش فرهاد بود من هنوز درمانده آه توام

من نگویم عاشقم یه ذره من دیوانه ام

عاشقی رسم خوش فرهاد بود من هنوز درمانده آه توام

نگاهم کرد

 

  

نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد. نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را خواندم. نگاهم کرد دل به او بستم. نگاهم کرد اما بعدها فهمیدم فقط نگاه میکرد

دل تکونی تق تق تق ....

 

 


دل تکونی تق تق تق .... 
سلام دلم من ، امروز اومدم سراغت که دلتکونی کنم و یه حال و احوالی بهت بدم .دل من تو جایگاه عشقی ، پس کینه ها رو می ریزم بیرون . با یس پنجره های غبار گرفته رو می شویم و با طه جلا می دم ، حال که خسته می شود از این همه گرد و غبار ، صدای موسیقی رو زیاد می کنم و پای کوبان می چرخم تا شوق در قلبم جاری شود . پنجره را می گشایم تا صدای عشق مرا
 آسمان بفهمد و ستارگانش را به من قرض دهد  و رقصم را مهتاب ببیند تا حریر نورش را بر من بتاباند  . بر روی آینه وجودم ، سجاده ای از گلبرگ یاس می اندازم که غرورم خجل شود .  انتظارم را بر روی تاقچه می گذارم و غصه هایم را در صندوقچه و به همراه شکست هایم که روی دیواره ی قلبم چسبانده ام در آخرین دفتر قلبم مدفون می کنم . نقاشی روی قلبم را خودم خواهم کشید ، تصویری از یک رودخانه تا همیشه قلبم روان باشد و یک ساحل که غروبهایش دلتنگ آمدن یک مسافراست. چشم های قلبم را می کشم با سرمه ای که شاید دستهای دراز شده را بهتر ببیند  .
من شعر ی را که بر سر در قلبم زده ام خود سروده ام . قطرات اشک قلبم را باد می سپارم تا برای طوفانی کردن دریایم
  نیز بهانه ای داشته باشم.
خدایا قلبم را شستم
  تا برای تو زیبا تر شود پس زیباترم کن ای زیباترینم.  

گل افتاب گردان

داستان “گل آفتابگردان”

 

گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا . ما همه‌ آفتابگردانیم.
اگر آفتابگردان‌ به‌ خاک‌ خیره‌ شود و به‌ تیرگی، دیگر آفتابگردان‌ نیست.
آفتابگردان‌ کاشف‌ معدن‌ صبح‌ است‌ و با سیاهی‌ نسبت‌ ندارد.
اینها را گل‌ آفتابگردان‌ به‌ من‌ گفت‌ و من‌ تماشایش‌ می‌کردم‌ که‌ خورشید کوچکی‌ بود در زمین‌ و هر گلبرگش‌ شعله‌ای‌ بود و دایره‌ای‌ داغ‌ در دلش‌ می‌سوخت.
آفتابگردان‌ به‌ من‌ گفت: وقتی‌ دهقان‌ بذر آفتابگردان‌ را می‌کارد، مطمئن‌ است‌ که‌ او خورشید را پیدا خواهد کرد.
آفتابگردان‌ هیچ‌ وقت‌ چیزی‌ را با خورشید اشتباه‌ نمی‌گیرد؛ اما انسان‌ همه‌ چیز را با خدا اشتباه‌ می‌گیرد.

ادامه مطلب ...

پنجره اتاق من

 

  

  

 

ای کاش پنحره اتاق یه کم پایین تر بود آخه من فقط آسمون آبی رنگ رو میبینم که گاهی چند تا ابر از توش رد میشه .

صاف و یکدست و ابی . سفید و سیاه و دودی که  همیشه در حرکت هستند و میان ومیرن . صدای هم همه و هیاهو که به گوش میرسه که گاهی با صدای جیغ و فریاد هماهنگیش به هم میخوره .

منم میخوام ببینم رنگهای آبی و سبز و خاکستری و .....

خدا هست

  

 

اگر تنها ترین تنهاها شوم بازم خدا هست .

او جانشین همه نداشتن هاست


ای پناهگاه ابدی  !
 تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی
دکتر شریعتی